جمعه ۱۷ آذر ۹۶
قشنگ یادمه اون شب رو ..
21:45 دقیقه بود ..
تو حرفاتو قشنگ میزدی .. مثل همیشه
خیلی قشنگ .. روان و شمرده شمرده ..
بعد هم چمدونت رو بستی و رفتی
بدون اینکه قانع شم
بدون اینکه دلیلی بیاری واسم
و بعد از رفتنت
باران چه شدتی گرفت .. فکر کردم برمیگردی .. چون خیس میشدی
چتر هم که نداشتی .. منم نداشتم .. ما همیشه زیر بارون دوتایی میرفتیم
بیچاره بارون که اون شب فقط یکی از ما رو داشت ..
بعد از رفتنت
کسی اومد داخل
در گوشم گفت
تو دیگه نمیتونی خوب بخوابی
تو دیگه نمیتونی خوب غذا بخوری
نمیتونی رو فرم باشی
نمیتونی باانگیزه و شاد باشی
تو خم میشی
پیر میشی
افسرده میشی
پشتکارت از بین میره
زدم در گوشش ....
آره زدم در گوشش .. محکم زدم ..
اما نفهمیدم اون تقدیر بود ..
و یکی محکم تر ازش خوردم . .
افتادم روی مبل
و بیهوش شدم .. دیدم تو رو
که توی یه جنگل
با یه لباس سفید عروس
داشتی قدم میزدی
و میخندیدی
و بعد از رفتنت
این شد تمام کار من ..
مرور خواب و خیال های تو
و تقدیر بهم گفته بود و من گوش نکرده بودم
اما بعد از رفتنت
من دیگر هیچوقت من قبلی نشدم....
امضا.ناشناس آبی
21:45 دقیقه بود ..
تو حرفاتو قشنگ میزدی .. مثل همیشه
خیلی قشنگ .. روان و شمرده شمرده ..
بعد هم چمدونت رو بستی و رفتی
بدون اینکه قانع شم
بدون اینکه دلیلی بیاری واسم
و بعد از رفتنت
باران چه شدتی گرفت .. فکر کردم برمیگردی .. چون خیس میشدی
چتر هم که نداشتی .. منم نداشتم .. ما همیشه زیر بارون دوتایی میرفتیم
بیچاره بارون که اون شب فقط یکی از ما رو داشت ..
بعد از رفتنت
کسی اومد داخل
در گوشم گفت
تو دیگه نمیتونی خوب بخوابی
تو دیگه نمیتونی خوب غذا بخوری
نمیتونی رو فرم باشی
نمیتونی باانگیزه و شاد باشی
تو خم میشی
پیر میشی
افسرده میشی
پشتکارت از بین میره
زدم در گوشش ....
آره زدم در گوشش .. محکم زدم ..
اما نفهمیدم اون تقدیر بود ..
و یکی محکم تر ازش خوردم . .
افتادم روی مبل
و بیهوش شدم .. دیدم تو رو
که توی یه جنگل
با یه لباس سفید عروس
داشتی قدم میزدی
و میخندیدی
و بعد از رفتنت
این شد تمام کار من ..
مرور خواب و خیال های تو
و تقدیر بهم گفته بود و من گوش نکرده بودم
اما بعد از رفتنت
من دیگر هیچوقت من قبلی نشدم....
امضا.ناشناس آبی